Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری؛ نرجس سادات موسوی| قبلا فقط یک شهر می‌شناختندش اما چندی است که چهره آقا کهزاد ملی شده و خیلی‌ها از گوشه کنار ایران او را می‌شناسند.

آقا کهزاد نجفی همان میهمان خصوصی رئیس‌جمهور در سفر به شهرکرد است. همان آقایی که با شرایط سختش، روی پاهایی که یارای ایستادن ندارد و روی زمین کشیده می‌شوند، به دیدن آقای رئیسی آمد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

گرمایی وسط سرمای پاییز

دوست داشتم بیشتر با او هم‌کلام شوم. پیدا کردنش کار سختی نبود با چند تا پرس و جو از مغازه‌دارهای محل و در و همسایه خانه‌اش را پیدا کردم، درب سبز کوچکی که وقتی به رویم گشاده شد حال دلم را عوض کرد، حیاط نقلی خانه عمو کهزاد به رغم سرمای استخوان‌سوز شهرکرد، گرم گرم بود، دیوارهای دور تا دورش را هم مثل در خانه سبز کرده بودند، سبزی که همان بدو ورود دلت را گرم می‌کرد.

برگ‌های درختان اما نارنجی و زرد شده بودند و حیاط خانه عمو کهزاد را پاییزی کرده بودند. با روی خوش به استقبالم آمد انگار که خنده روی لبش به صورت دائمی حک شده بود، با همان روی گشاده تعارف کرد که وارد خانه شوم.

ابتدای خانه‌اش هم سبز سبز بود گلخانه‌ای کوچک با گل‌های قشنگ، نگاه خیره من به گل‌ها را که دید گفت رنگ سبز حال دلت را جلا می‌دهد، برایم سخت است اما نمی‌گذارم حالشان بد شود، مدام به این گل‌ها رسیدگی می‌کنم، این گل‌ها کمک می‌کنند زندگی شیرین‌تر و سبزتر شود.

قاب عکسی خاص

صفا و صمیمیت از در و دیوار خانه می‌بارید، عمو کهزاد همان‌طور که یک استکان چایی میهمانم می‌کرد، نگاهش را از چشم‌هایم گرفت و به قاب عکس روی دیوار خیره شد.

- خدا رحمت کند این آقای بهشتی را، از کاردرست‌ترین مردم آن زمان بود خیلی وقت بود فکر می‌کردم کسی دیگر مثل رجایی و بهشتی نیست اما اشتباه فکر می‌کردم، آقای رئیسی معرفتش عین همین شهداست.

آن یکی عکس را نگاه کن شهید فرج‌زاده برادرزنم هست، آقایی بود برای خودش اما جنگ‌ که شد حرف امام را زمین نگذاشت و رفت.

حسرتی بر دل

چشم‌هایش پر از اشک شد، انگار بغضی نشست بیخ گلویش، با تن صدایی که تغییر کرده بود آهسته‌تر گفت: 

- من که شرمنده‌ام، نه پایی برای رفتن داشتم و نه توانی، این بدن جمع‌شده و پاهای ضعیف که به درد جبهه و جنگ نمی‌خورد، حسرتش هنوز هم با من است، کاش شهدا یادمان باشند.

زل زدم توی چشم‌هایش و گفتم عمو جان بیشتر برایم تعریف کن. نفسش را پرصدا بیرون داد

- از همان بچگی توی کوهستان و در شرایط سخت به دنیا آمدم، نه خبری از دکتر بوده و نه امکانات. همان جا اسمم را کهزاد می‌گذارند و پسر کوه می‌شوم. بزرگترها می‌گفتند از همان بچگی به صورت مادرزادی پاهایم مشکل داشته.

پسر کوه، با صلابت یک کوه در برابر مشکلات

خدا می‌داند شاید اگر همان موقع درمانی صورت می‌گرفت به این حال و روز نمی‌افتادم، چون انقدرها هم به هم مچاله نشده بودم و این همه مشکل نداشتم، اما دست سرنوشت اینگونه برایم رقم زده انگار خدا خواسته با همان نامم امتحان کند ببیند پسر کوه چقدر صلابت کوه دارد و از پا نمی‌افتد.

لبخندی روی لبش نشست.

- حتما می‌گویی کدام از پا افتادن، مگر بدتر از این هم می‌شود آره دخترم، این همه جانباز را می‌بینی که نمی‌توانند تکان بخورند زندگی من هم اینگونه بوده از ابتدا پر از سختی و درد اما باز هم خدا را شکر.

قلپ آخر چایی را سرکشیدم، تشکری کردم و بحث را کشاندم سمت آن روز.

نامه بهانه بود...

- عمو کهزاد این همه راه فقط برای یک نامه رفته بودی؟

- نامه که بهانه بود، من وصف آقای رئیسی را زیاد شنیده بودم، خیلی توی تلویزیون دیده بودمش، چند روز قبل از سفر از مردم شنیدم که پنج‌شنبه به شهرکرد می‌آیند، آقای رئیسی مرا یاد شهیدان رجایی، باهنر و بهشتی می‌اندازد، خیلی دوست داشتم ببینمش و یاد گذشته را زنده کنم.

صبح زودتر از همیشه بیدار شدم رفتن این مسیر روی پا و دست کلی زمان می‌برد، آن چرخ را گوشه حیاط دیدی این چرخ را دارم اما خب دست من دیگر توان ندارد این همه چرخاندن دسته و حرکت دادن چرخ سنگین از عهده‌ام خارج شده. 

وارد مصلی که شدم غلغله بود همان دورترها ایستادم و دیدمش، خدا رئیس جمهور و رهبرمان را حفظ کند، نامه را تحویل دادم و سعی کردم خودم را به خانه برسانم، یکی همانجا مرا دید و فیلمم را گرفت، کمی خوش و بش کردیم و خواستم سلامم را به آقای رئیسی برساند اما هیچ فکرش را هم نمی‌کردم یادش بماند.

دم اذان مغرب بود صدای در خانه آمد، در را که باز کردم چهره به نظرم آشنا آمد همان کسی بود ک صبح دیده بودم، سلامم را و نامه‌ام را رسانده بود دست آقای رئیسی اصلا فکرش را هم نمی‌کردم رئیس‌جمهور را از نزدیک ببینم اما شد.

دیداری کوتاه اما پرخیر و برکت

دیدارمان کوتاه اما پر از خیر و برکت بود خدا گاهی وقت‌ها جوری دستت را می‌گیرد که خستگی سال‌ها از تنت در می‌رود، ویلچر جدید را دم در ببین، سال‌های سال مشکلات نگذاشته بود داشته باشمش و بیماری‌ام روز به روز بیشتر می‌شد و ضعف غلبه می‌کرد، این هدیه شاید التیامی باشد.

خدا خیرشان بدهد، قرار است چشم‌هایم بیشتر و بهتر ببیند و همه این‌ها لطف و رحمت است. قول داده‌اند چشم‌هایم عمل شود، سال‌هاست آب آورده‌اند و همه چیز را تار می‌بینم اما شرایطم جوری نبود که عمل کنم، فکر می‌کردم دیدن قشنگ همه چیز دیگر برایم آرزویی محال شود اما انگار قرار است بار دیگر شیرینی‌های هر چند کوچک زندگی را قشنگ‌تر ببینم.

دل به دلدار رسید 

همان امام رضایی که بعد از یک عمر زندگی نصیب من شده پناهشان باشد تا کارشان را خوب انجام بدهند، تا کمک دست رهبر باشند و نگذارند غمی بر دلش باشد. بعد از دیدارم با آقای رئیسی قرار شده با خانمم زائر سلطان توس شویم. از همین حالا دل توی دلم نیست.

به عکس گنبد امام رضا روی طاقچه خانه اشاره می‌کند

- سال‌هاست از همین‌جا روبروی این عکس سلام می‌دهم و حالا آقا جوابم داده، کاش لایق محبت این خاندان باشم.

هوا رو به تاریکی می‌رفت و باد با شدت بیشتری برگ‌ها را روی زمین می‌کوبید، وقت رفتن بود هر چند هنوز کلی حرف برای گفتن باقی مانده...

پایان پیام/ ۶۸۰۳۵

منبع: فارس

کلیدواژه: سفر رئیس جمهور به شهرکرد دیدار آقای رئیسی سال ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۱۷۴۳۵۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

شکار سوژه‌های سرقت مقابل مدارس

با دستگیری دختر فراری که با همدستی مردی سابقه‌دار طلاهای زن جوانی را در پارکینگ خانه‌اش سرقت کرده بودند، راز سرقت‌ها و خفتگیری‌های متعدد قبلی شان برملا شد.

به گزارش مشرق، چندی قبل زن جوانی هراسان با پلیس تماس گرفت و از سرقت النگوهای طلایش خبر داد. به دنبال این تماس مأموران راهی محل شده و زن جوان در تحقیقات گفت: صبح؛ دخترم را به مدرسه رساندم و به همراه پسرم سوار بر تاکسی به خانه برگشتیم. به محض اینکه با پسرم از در پارکینگ وارد خانه شدیم، مردی پشت سرم وارد پارکینگ شد. او با تهدید چاقو، طلاهایم که ۳ عدد النگو بود از دستم قیچی کرد و متواری شد. با داد و فریاد به دنبال مرد سارق رفتم که دیدم او سوار بر یک خودروی جیپ شد که راننده‌اش یک زن جوان بود.

با شکایت زن جوان، تحقیقات برای دستگیری سارقان جیپ‌سوار به دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت آغاز شد. در بررسی‌های اولیه کارآگاهان به بازبینی دوربین‌های مداربسته اطراف محل سرقت پرداختند. پلاک خودرو مخدوش شده بود و با توجه به اینکه چهره سارقان با ماسک پوشیده شده بود، برای شناسایی هویت متهمان، تیم تحقیق در این شاخه نیز با بن‌بست مواجه شد.

درحالی که بررسی‌ها در این رابطه ادامه داشت، شاکی بار دیگر به پلیس مراجعه کرد و گفت: در فضای مجازی می‌گشتم که چشمم به آگهی فروش خودروی جیپی افتاد که به نظرم شبیه خودروی متهمان بود. آنچه مرا در این مورد مطمئن‌تر کرد، عروسک قرمز رنگی بود که روی آیینه جلوی خودرو آویزان بود و همان عروسک روی آیینه این خودرو هم بود.

به‌دنبال اطلاعاتی که شاکی داد، مأموران در تحقیقات دریافتند، خودرو متعلق به مردی است که سابقه کیفری سرقت در پرونده خود دارد. بنابراین کارآگاهان در قراری سوری با حامد او را بازداشت کردند.

مرد جوان در مواجهه با مدارک پلیسی به سرقت اعتراف کرد و گفت: سارق تکرو منزل بودم و بعد از آزادی هم چند موردی سرقت کردم. مدتی قبل در فضای مجازی با آناهیتا دوست شدم و او با ترغیب من از خانه‌اش فرار کرد و نزد من آمد. اوایل هزینه زندگی‌مان را با فروش طلاها و دلارهایی که آناهیتا از خانه‌اش دزدیده بود، گذراندیم. اما پول‌ها که تمام شد در نهایت، من پیشنهاد سرقت را به آناهیتا دادم. چاره‌ای نداشت جز اینکه قبول کند و با من همراه شود. نقشه من خفتگیری و سرقت طلا بود. سوژه‌هایمان را از میان مادرانی که صبح‌ها بچه‌هایشان را به مدرسه می‌رساندند یا کودکانی که به تنهایی به مدرسه می‌آمدند، انتخاب می‌کردیم. مقابل مدارس می‌ایستادیم و با دیدن کسانی که طلای زیادی همراه داشتند آنها را تعقیب می‌کردیم تا در فرصتی مناسب طلاهایشان را سرقت کنیم. چند باری اقدام کردیم اما موفق نشدیم، تا اینکه آخرین مورد را که یک مادر جوان بود تعقیب و در نهایت با تهدید ۳ النگویش را سرقت کردیم.

با اعتراف متهم سابقه‌دار، زن جوان نیز بازداشت شد و بررسی‌ها نشان می‌داد که خانواده‌ این زن جوان بعد از فرارش از خانه، ناپدید شدن او را به پلیس اعلام کرده بودند. متهمان به دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت، در اختیار اداره آگاهی قرار داده شده و تحقیقات برای شناسایی سایر جرایم احتمالی آنها ادامه دارد.

منبع: روزنامه ایران

دیگر خبرها

  • مجموعه شعر «رو به جهان ایستاده ام رو به تو» منتشر شد
  • کارگران مقابل جنگ، تحریم، فتنه، تکفیر و ترور، شرافتمندانه ایستاده‌اند
  • شاگرد و استاد رند | تعقیب و گریز برای صدرنشینی
  • استقلال 1402 و معرفی اپلیکیشن فوتبال
  • پست کانال روستوف از محبی و قربانی: سلام ایران!
  • حسرت ۶ ساله پرسپولیس در خانه مقابل سپاهان!
  • مقابل ابرقدرت‌های چپاول‌گر ایستاده‌ایم
  • ما مقابل ابرقدرت‌هایی چپاول‌گر ایستاده‌ایم
  • شکار سوژه‌های سرقت مقابل مدارس
  • پیروزی شباب الاهلی مقابل العین در حضور 82 دقیقه‌ای عزت اللهی